مرکز خدمات مشاوره زندگی برتر برای انتخاب گزینه برتر
ارسال مطلب، پرسش و پاسخ و مشورت در مورد خانواده، ازدواج، انتخاب همسر، خواستگاری، دوران عقد، همسرداری و مسائل اجتماعی
سلام دوستان گرامی
بنده دختری ۲۱ ساله هستم و دانشجو. یه مشکلی دارم میخواستم بدونم نظرتون چیه و چه کار کنم. بنده مدتهاست احساس میکنم مشکل افسردگی دارم، البته تو زندگی امروزی تقریبا هر کسی یه درصدی افسردگی داره ولی بعضیهاخیلی کمه درصدش بعضیها بیشتر.
حداقل دو سالی میشه که به شدت خوابهای ترسناک میبینم و خواب راحتی ندارم. بیشتر اوقات تو خودمم و خیلی اوقات دوست دارم گریه کنم، اما نمیتونم. به شدت احساس تنهایی میکنم، منظورم این نیست که بخوام با کسی دوست بشم و ...
ولی کلا پدر و مادرم به شدت درگیر کارن و مشغله دارن، من هم فرزند بزرگ خانواده ام و همیشه بیشترین انتظارات از من بوده. خدا رو شکر از نظر مالی مشکلی ندارم و نداریم، وضع خوبی داریم هر چند در دوران کودکی سختیهایی کشیدم.
الان به جایی رسیدم که نسبت به اکثر مسائل و اتفاقات بی تفاوتم و برام اهمیتی ندارن، حتی انگیزه م برای درس خوندن هم خیلی کم شده. با اینکه علاقهای به صحبتهای زیاد و کلا وارد گفت و گو شدن با افراد رو ندارم اما روابط اجتماعی خوبی دارم و به راحتی اگر بخوام میتونم با افراد ارتباط قوی برقرار کنم.
یه سری ویژگیهای دیگهای که دارم که دائما آزارم میدن، ننوشتم چون حق میدم حوصله خوندن نداشته باشین چون خودم حوصله مطالب طولانی رو ندارم.
حالا چکار کنم؟، برم پیش روانشناس؟، فرد مورد اطمینان و با سوادی رو نمیشناسم. در ثانی احساس میکنم در نهایت به من کمکی نخواهند کرد و ترس ارجاع به روانپزشک رو دارم.
ان شاء الله موفق و شاد باشید
سلام به همه
خانومهایی که مثل من مجرد هستن و توی خونه درس دانشگاه تموم شده و کاری ندارن و قصد ازدواج دارن، معمولا توی خونه هستن و دیده نمیشن، من فکر کردم که بهترین راه کار حضور توی اجتماع هستش که دیده بشی، منظورم خیابون نیست یه اجتماع یه گروه صمیمانه مثل کوه نوردی که به شخصه من همچین گروهی پیدا نکردم، خواستم بدون نظیر همچین اجتماعهایی واسه دیده شدن و ارتباط که شانس ازدواج رو بالا میبره چی سراغ دارین؟، کلاس و امثال این که هزینه ش زیاده گزینه آخره.
لطفا آقایون و خانومها هر چی که به ذهن تون میرسه و نحوه پیدا کردن اون اجتماع یا گروه یا هر چی که اسمش رو میذارید رو بگید، شاید کسی هم این پست رو خوند به دردش خورد و تونست به قول معروف اون جفت مورد نظرش رو پیدا کنه و بره سر زندگیش. ( زندگی برتر)
ممنون از وقت تون
کسی ازم مطلبی راجع به ازدواج پرسید، برای منم سوال شد گفتم اینجا بگم بلکه با هم همفکری کنیم، از زبان خودش میگم؛
یه پسری بهم گفت در گذشته مذهبی و مقید منزوی بودم، اما طی بلوغ متوجه شدم باید فکر ازدواج هم باشم و بگردم دنبال مورد مناسب. منزوی بودنم باعث شد به انحراف کشیده نشم اما بالای ۲۵ سالم شده هنوز موردی پیدا نکردم، کلی دعا کردم به خدا اما فایده نداشت، چندین بار اقدام کردم با خانواده اما باز هم فایده نداشت.
نا امید شدم از ازدواج کردن، سراغ دوستی نرفتم. حقم یه همسر پاکه چون خودم پاک ام. بعضی آدمهای کثیف دختر خوب تور کردن میگن عرضه داشتیم تور کردیم، تو هم تور کن اگه عرضه داری، منم میبینم خیلی نیاز دارم به همسر. از رو فشار جنسی اینو نمیگم بالاخره نیازه نمیشه انکارش کرد سرکوبی اون هم شدنی نیست اما خدا هم دعاهام رو نمیشنوه.
اونهایی که دایورت کردن میرن سراغ دوستی ناتوانها انصراف میدن از ازدواج، اهل دوستی نیستم نمیخوام ازدواج رو از دست بدم بدتر از منها ازدواج میکنن، حق منم ازدواجه خوبه. اگه خدا هست چرا نمیشنوه، پس کو؟، چرا دعاهای یه پسر که به ازدواج نیاز داره و التماس میکنه برای همسر رو نمیشنوه.
چرا اصلا این طوری آفریده که بعد رها کنه بگه به من چه، با توجه به وضع موجود (منزوی بودنم و امیدواریم به لطف خدا)، منم مثل اکثریت تور بردارم بزنم به دریا، یا صبر کنم با دعا حل میشه!؟، خدا خودش جور میکنه.
تا امروز نتیجه نداده میترسم با صبر زیاد کار دست خودم بدم،
* اصلا صحبت صیغه رو نکن به هیچ وجه
* از این حرکت هم خوشم نمیاد از هر کسی خوشم اومد بیافتم دنبالش
* چند مورد دیدم آدمهای کچل و بی ریخت و بیکار همسر خوب پیدا کردن رسیدن به اوج
من چه کنم کجا و چطوری انتخاب خوبی کنم!؟
سلام
من دختری ۱۸ ساله ام، امسال کنکور تجربی دارم، درسم هم خیلی خوبه، تو یکی از بهترین مدارس هم درس میخونم و همیشه رتبه برتر شهر بودم و متاسفانه چون در حین این ۳ سال خیلی سخت گیری از طرف مدرسه بوده من از درس زده شدم و دو سال پیش هم اتفاقی افتاد که من از درس خوندن فاصله گرفتم و شدیدا افت درسی کردم. (خودم که نمیدونم ولی دوستام و معلمهام میگن تو هوش و استعدادت خیلی عالیه).
دوست دارم یه رشته خوب تو کنکور قبول بشم ولی انگیزم از بین رفته (نه به طور کامل یه روز ۱۴ ساعت میخونم یه روز ۲ ساعت) حوصله درس رو ندارم ولی نمیخوام بیخیال بشم برنامه ریزی هم اصلا ندارم همین جوری میخونم. نمیخوام امسال رو از دست بده چون روحیم داغونه نمیتونم سال دیگه بمونم اگر بمونم ترک تحصیل میکنم.
ممنونم
من فیزیوتراپی روزانه یه دانشگاهی تو تهران آوردم، آزاد رو یه رشته خوب (دندون یا پزشکی، نمیگم کدوم که شناسایی نشم)، قبول شدم ولی چون خیلی دور بود از خونه مون دنبال نکردم، یه کم هم آدم بی خیال و تنبلی هستم متاسفانه، بعد همین دو روز پیش به خانوادم گفتم اول کلی دعوام کردن و بعد که برای ثبت نام اقدام کردیم دیدیم تموم شده مهلتش، گفتن تکمیل ظرفیت داریم، حتما قبولی ثبت نام کن، که تو تکمیل ظرفیت پزشکی شهر خودمون رو میارم، اصلا بیخیال اون یکی.
ولی من چرا نرم فیزیوتراپی؟، خیلی آدمهایی که رتبه بهتر از من داشتن و حتی توانایی مالیش رو هم داشتن رفتن این رشته، پس یعنی یه چیزی داره قطعا، چرا مشاوران دارن همه رو به سمت پزشکی و دندون میفرستن؟، امروز مشاورم کلی دعوام کرد که فیزیوتراپی دکتری نداره!، مشاوری که انقدر اطلاعاتش ناقصه که حتی قبول نمیکنه فیزیوتراپی دکترا داره، من چه جوری و رو چه حسابی حرفش رو گوش کنم؟، همه ش هم داره رو ذهن والدینم تاثیر میگذاره و جهت میده بهشون و میگه این تباه کرد خودش رو با انتخاب رشته ش، واقعا تباه شدم؟
هر کی منو به یه سمت راهنمایی میکنه خسته و گیج شدم، علاقه خودم هم بگم خب رشته پزشکی و دندان رو دوست دارم ولی مگه مجبورم خودمو به زور دکتر کنم وقتی میتونم یه رشته خوب توی یکی از بهترین دانشگاهها و یه شهر خوب بخونم؟
یه مشکل دیگه ام دارم، خب اگه پزشکی شهرمون بخونم تا درسم تموم نشه ازدواج نمیتونم بکنم که موقعیتهای خوبم از بین میره، شهرمون هم کوچیک و سنتیه و تو فیزیوتراپی تهران موقعیتهای ازدواج بهتری خواهم داشت، میشه با دلیل راهنماییم کنید لطفا؟
سلام
پیشاپیش از این که وقت میذارید ممنونم.
من با خواستگارم حدودا چند ماهی هست که بصورت تلفنی با اطلاع خانوادههامون برای شناخت بیشتر در ارتباطیم. من یه چیزی رو هنوز به ایشون نگفتم اونم اینه که من روی شست دست چپم یه لکه عروقی یا همون ماه گرفتگی دارم که کسانی که دارن میدونن نه درد داره نه حتی علت ایجادش پیدا شده و نه ارثی بودنش اثبات شده!
و چون فقط روی شستم هست میتونم (به لحاظ شرعی) به خودشون نشون بدم منتها خجالت میکشم.
از این که چه واکنشی نشون میده نگران نیستم ولی عذاب وجدان دارم اگه حتی مشکلی که واقعا مثل بیماریهای دیگه نیست رو به ایشون نگم. حالا نظر شما چیه؟؛ حضوری نشون بدم یا بین صحبتهام بگم؟، چطور بگم؟ ( زندگی برتر)
ممنون
همیشه فکر میکردم یه مادر عالی میشم، مامان ۳ ، ۴ تا بچههای قد و نیم قد، ولی الان که مادرهای دور و برم رو میبینم از بارداری و بچه و زایمان و شیردادن حالم به هم میخوره، یه جور فوبیای افسردگی بعد از زایمان!
من تو سیکل روتین زنانه ام، قبل از پریود به دلیل تغییرات هورمونی خیلی حساس و زودرنج میشم، در حدی که دچار تپش قلب و درد قفسه سینه میشم. با این وضعیت نمیدونم چه طور باید در برابر تغییرات هورمونی بعد از زایمان دوام بیارم.
تصورم از حاملگی و زایمان تبدیل شدن به یک زن افسرده و چاق که وقت سر خاروندن نداره. از بی خوابی زیر چشمش گود شده، شوهرش ازش سرد شده و جای خوابش از اون و بچه جدا کرده. محبت و حمایتی از شوهرش نمیگیره.
زیاد دیدم و شنیدم از آقایونی که هیج کمکی تو نگهداری از بچه و کارهای خونه نمیکنند و در عوض از ظاهر همسر و افت کیفیت و کمیت رابطه شاکی اند.
از اون طرف قبول مسئولیت آوردن یه انسان به این دنیا، تجربه درد و غم و خونریزی و نگرانی، اضافه شدن هزار و یک دغدغه جدید به مشکلات قبلی و ...
قبول دارم بچه شیرینی و برکت میاره، این آفرینش خداونده، ثواب زیادی به پای مادر نوشته میشه و بهشت میچسبه به کف پامون و از این جور حرفها.
ولی با همه این حرفهای رنگین کمونی من هنوز از این آفرینش خدا غمگین میشم. یک زن با مادر شدن به شدت آسیب پذیر و ضعیف میشه از روح و جسمش خرج میشه. بدترین قسمتش اینه که نزدیک ترین فرد زندگیت، پدر بچه ات همراهت نباشه. این حد از آسیب پذیری منو خیلی میترسونه.
میشه کمکم کنید که حتی شده یه ذره ذهنیتم مثبت تر بشه. مطمئنم با این طرز فکر دیر یا زود به مشکل میخورم. ( زندگی برتر)
سلام
دوستان من قبلا یه ترم یه دانشگاه دیگه خوندم. اون جا عاشق یه دختر شدم. ولی متاسفانه همه چیز از دور قشنگ بود. اون دختر تمام عشق و علاقهی منو زیر پاهاش له کرد و از همه مهم تر غرور و شخصیتم لگد مال شد.
حدود یک سالی هست که پای عشقم وایسادم و بهش اصرار میکنم که درخواست ازدواجم رو قبول کنه. ولی اصلا با وجود اینکه میدونه چقدر دوسش دارم ولی اصلا واسهی نه خودش و نه خانوادش مهمه که من براش میمیرم. قیافه م و رفتارهام شده شبیه آدمهای شکست عشقی خورده. هر کسی منو میبینه فکر میکنه من شکست عشقی خوردم.
شبها با آهنگهای دپ به یادشم و هر شب عکسهاش رو میبینم و یه دل سیر گریه میکنم. نمیدونم چرا بی خودی مهرش به دلم افتاد. شاید خدا منو با اون امتحان کرد که رفوزه شدم. دقیقا الان عین آدمهای افسرده ام.
روزی نیست پروفایل اینستا و تلگرامش رو چک نکنم. همیشه تو دعاهام یه یادشم. حتی من امسال اربعین کربلا هم رفتم و برای اولین کسی که دعا کردم، اون بود. ولی اون اصلا براش این جور چیزها مهم نبود و حتی منو با خواستگارهای قبلیش که چقدر پولدار بودن و این حرفها مقایسه میکرد.
واقعا از درون احساس شکست میکنم. شاید اگه به خاطر مادرم نبود تا الان خودکشی کرده بودم. به خودم قول دادم اگه ازدواج کنه، این کار رو بکنم. ( زندگی برتر)
سلام دوستان واقعا نیاز به کمک تون دارم
من خیلی وقته که دچار افسردگی هستم. از بچگیم همین طوری بودم ولی خب اصلا پیگیر موضوع نشدم. حدس میزنم نوع دو قطبی داشته باشم، چون اکثر روزها همه چیز برام پوچه ولی مثلا یه دفعه وقتی یه امتحان تو دانشگاه رو نمره بالایی میگیرم (در حالی که اغلب دانشجوها هم نمره بالایی گرفتن و یه چیز عادیه) هیجانی میشم و خودم رو یه آدم خاص برای تغییر کرهی زمین میبینم و ...، ولی بعد از یه مدت دوباره به حالت قبلیم بر میگردم.
یه مدت به دلایلی کاملا اتفاقی دانشگاه نرفتم و کمیتنها بودم احساس میکنم که حالم شدیدا خوب شده، یعنی دیگه هی هیجانی نمیشم، انگار از اول زندگیم تا الان من آرزوی تجربهی همچین حسی رو داشتم، ولی الان که دوباره دانشگاه شروع شده دوباره دارم اذیت میشم.
من مهندسی برق امیر کبیر میخونم. ترم شش هستم. از طرفی چون اون لذت تنهایی رفته زیر زبونم دیگه تحمل این سه ترم برام سخت شده و از طرفی میترسم اگه انصراف بدم از بقیه جا بمونم و هی حسرت بخورم. البته من اصلا و اصلا به برق هیچ علاقهای ندارم ولی توانایی تصمیم گیری ندارم. شما پیشنهاد بدید من چی کار کنم؟ ( زندگی برتر)
تعداد صفحات : 5